سلسله خلفای بنی عباس

سلسله خلفای بنی عباس

 

سلسله خلفای بنی عباس از نسل محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بوده و به مانند اشراف و سادات علوی نژاد ، هاشمی نامیده می شدند . زیرا عباس بن عبد المطلب عموی رسول خدا (ص) به مانند سایر برادرانش هاشمی بود .

به هر روی فرزندان و نوادگان عباس بن عبد المطلب پس از ظهور اسلام از دسترسی به مقام خلافت تا سال 132 هجری قمری محروم بودند ولی در اواخر حکومت امویان قیام بزرگ مردمی به راه انداخته و خود رهبریت قیام را برعهده گرفتند و پس از سال ها مبارزه ، سر انجام پیروز شده و موفق به تشکیل حکومت گردیدند .

بنی عباس پس از ابوالعباس سفاح مع الاسف راه و رسم امویان را در ظلم و ستم به مردم و غصب حکومت و خلافت بدون رضایت عامه مردم در پیش گرفتند .

امامان معصوم شیعه (ع) از امام جعفر صادق (ع) تا امام زمان (عج) در دوران همین خلفا می زیستند و از اکثر آنان فشارها و ستم های زیادی متحمل شده و همگی آن بزرگواران به دستور برخی از آن حاکمان جور به شهادت رسیدند و تنها حضرت حجت بن الحسن (ع) از گزند آنان محفوظ مانده و در پسِ پرده غیبت قرار گرفت.

اسامی خلفای عباسی از نخستین فردشان که در زمان امام صادق (ع) به حکومت رسید تا بیست و یکمین نفرشان که در آخر غیبت صغرا و ابتدای غیبت کبرای امام زمان (ع) به حکومت رسید ، به ترتیب تاریخ حکومت و مدت زمان خلافتشان بدین شرح می باشد :

 

  1. ابوالعباس سفاح ( 132 – 136 ق )
  2. ابوجعفر منصور دوانقی ( 136 – 158 ق )
  3. مهدی عباسی ( 158 – 169 ق )
  4. هادی عباسی ( 169 – 170 ق )
  5. هارون الرشید ( 170 – 193 ق )
  6. امین عباسی ( 193 – 196 ق )
  7. مأمون عباسی(196 – 218 ق )
  8. معتصم عباسی(218 – 227 ق )
  9. واثق عباسی(227 – 232 ق )
  10. متوکل عباسی(232 – 247 ق )
  11. منتصر عباسی(247 – 248 ق )
  12. مستعین عباسی(248 -252 ق )
  13. معتز عباسی(252 – 255 ق )
  14. مهتدى عباسى (255 – 256 ق )
  15. معتمد عباسى (256 – 279 ق )
  16. معتضد عباسى (279 – 289 ق )
  17. مکتفى عباسى (289 – 295 ق )
  18. مقتدر عباسى (295 – 320 ق )
  19. قاهر عباسى (320 – 322 ق )
  20. راضى عباسى (322 – 329 ق )
  21. متقى عباسى (329 – 333 ق )   

 

 

حکومت عباسیان

چگونگی پیدایش عباسیان:

   پیش از ظهور اسلام بین بنی هاشم و بنی امیه بر سر ریاست خانه کعبه اختلاف بود مخصوصاً بعد از ظلم‌های معاویه و یزید نسبت به علی بن ابیطالب(ع) و اولاد او، دامنۀ این اختلافات توسعه بیشتری پیدا کرد تا جائیکه به انقراض حکومت بنی امیه منجر شد، البته سقوط بنی امیه دلایل دیگری نیز داشت، از جمله تعیین جانشینان متعدد که موجب اختلاف و دشمنی در خاندان اموی گردید، اختلاف و تعصبات قبیله‌ای میان تیره‌ها و طوایف مختلف عرب شمالی و جنوبی که زمینه مناسبی برای فعالیت عباسیان فراهم کرد، جانبداری متعصبانه امویان از عنصر عربی و تحقیر اقوام دیگر نظیر ایرانیان و نهضتهای سیاسی و مذهبی که با امویان مخالفت می‌کردند موجبات ضعف دولت اموی را فراهم کرد.

   نسب عباسیان، به عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف عموی پیغمبر می‌رسید، یکی از مهمترین مراکز اتکاء بنی هاشم ایران بود، زیرا ایرانیان‌ به چند دلیل دشمن آشتی ناپذیر بنی امیه بودند، از جمله تجاوز و تعدی بنی امیه و عمال آنان و سیاست غلط آنها مبتنی بر سروری عرب و تحقیر ملل تابعه بویژه ایرانیان، به همین جهت عباسیان بزودی دریافتند که از نارضایتی مردم ایران چگونه استفاده کنند و دیگر اینکه هرج و مرج ممالک اسلامی به عباسیان این فرصت را داد که در نواحی ایران مخصوصاً خراسان دعوت خود را آغاز کنند.[1]

  تکیه گاه عباسیان علاوه بر ایرانیان فرقه‌های مختلف شیعه بود که در آن زمان مشتمل بر عباسیان، علویان، زیدیه و پیروان محمد بن حنیفه بود که بعد از درگذشت وی پسرش ابوهاشم جانشین او شد و بعد از مرگ ابوهاشم پیروانش با محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بیعت کردند و به نام شیعه آل عباس مشهور شدند که شعار آنان بیرق و لباس سیاه بود.

  محمد بن علی دهکده کوچکی به نام حمیمه را مرکز فعالیت خویش قرار داد و از همین محل دعاتی را به خراسان و ماوراء النهر فرستاد و بعد از درگذشت وی پسرش ابراهیم جانشین او شد.

   ابتدا، دعوت سری بود و امور دعوت بوسیلۀ مجمعی صورت گرفت که دارای 12 نقیب و شورائی مرکب از 72 نفر بود، زمانیکه ابراهیم امام به خراسان توجه کرد در آنجا بزرگان زیادی به او گرویدند از جمله بازرگان معروف، بکیر بن ماهان که در سال 105 هـ ق در کوفه با عباسیان بیعت کرد، در سال 126 هـ ق که بکیر بن ماهان به زندان افتاد با ابومسلم آشنا شد و بکیر بعد از آزادی از زندان ابومسلم را به ابراهیم معرفی کرد.

  ابراهیم، ابومسلم را جهت انتشار دعوت به خراسان فرستاد که در این زمان نصر بن سیار در خراسان حکومت می‌کرد و در آن جا بین دو طایفه بزرگ اعراب مضری و یمانی اختلاف افتاده بود که پیروان بنی عباس فرصت را مغتنم شمردند و مردم را با شعار «الرضا من آل رسول یا الرضا من آل محمد» دعوت می‌نمودند و ابومسلم توانست مرو را تصرف کند و در سال 129 هـ. ق در روستای سفیدنج مرو دعوت خود را آشکار کرد، به گفته طبری، اهالی دهکده‌های مرو دعوت را پذیرفته و به تدریج پیش ابومسلم می‌آمدند، مقارن این ایام ابراهیم به فرمان مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی در شام کشته شد.

   بعد از قتل او طرفداران وی برادرش عبدالله سفاح را به جانشینی برگزیدند، به این ترتیب اولین حاکم عباسی به طور رسمی کار خویش را آغاز کرد و عباسیان از این به بعد تا بیش از 500 سال حکومت را بدست گرفتند و ما بدلیل گستردگی و طول حکومت و حاکمان زیاد عباسیان به بعضی از آنها که اتفاقات مهمی در زمانشان رخ داده اشاره می کنیم که به 2 دوره تقسیم می‌شود، دورۀ تسلط ایرانیان که خلفای عباسی با اقتدار و قدرت زیاد حکومت می‌کنند و دورۀ تسلط ترکان که حکومت عباسی رو به ضعف و انحلال می‌رود.[2]

 

مهمترین حاکمان دوره عباسی:

  اولین آن "ابوالعباس سفاح" می‌باشد، وی در آغاز کار خطبه‌ای ایراد کرد و در آن به وعده و وعید یاران و دشمنان پرداخت و خود را خونریزی بی باک وسفاح معرفی کرد که می‌خواهد انتقام خونهایی را که امویان از هاشمیان ریخته‌اند بگیرد.[3]

  استوار شدن قدرت عباسیان در دورۀ سفاح انجام گرفت که موفق شد بر تمام قلمرو امویان به جز اندلس مسلط شود، سفاح عموی خویش عبدالله بن علی را مأمور جنگ با مروان، آخرین خلیفه اموی کرد، دو گروه در کنار رود زاب درگیر شدند و سرانجام مروان کشته شد.

  بعد از سفاح برادرش "ابوجعفر منصور" به خلافت رسید که شورش‌هایی بر ضد او صورت گرفت از جمله شورش عبدالله بن علی (عموی سفاح) که انتظار داشت بعد از مرگ سفاح به خلافت برسد و شورشهای غلاة (سنباد)، شورش اسحاق ترک و راوندیان که به دنبال قتل ابومسلم به دست منصور شکل گرفت و نیز می توان از شورش خوارج  نام برد که توانسته بودند موفقیت‌های چشمگیری در سیستان، خراسان، و شمال آفریقا به دست آورند.

   منصور شهرهای جدید بغداد، رصافه و دافقه را بنیاد کرد و به خاطر اینکه در حساب کارگزاران و عاملان خراج بدقت رسیدگی می‌کرد به همین خاطر به "دوانیقی" مشهور بود.[4]

   شهادت امام جعفر صادق در سال 148 هـ. ق در زمان منصور اتفاق افتاد. "ابوعبد الله مهدی" بعد از پدر به قدرت رسید از کار او می‌توان به وسعت دادن مسجد الحرام، گذاشتن دستگاه برید (اطلاعات) و رونق گرفتن تجارت در بغداد اشاره کرد.

  شورش‌هایی نیز در زمان او به وجود آمد، شورش یوسف البرم که به منظور امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، شورش مقنع (سپید جامگان) و شورش عبدالسلام یشکری را می‌توان نام برد.

  در زمان "هادی" چهارمین خلیفه نیز با شورشهایی همراه بود از جمله مهمترین آن قیام حسین بن علی (شهید فخ) که علویان حجاز به پیشوایی او قیام کردند.

  از اتفاقات مهم خلیفه پنجم عباسی "هارون" چنین می‌توان یاد کرد، قیام یحیی بن عبدالله، تشکیل نخستین دولت مستقل شیعی به دست ادریس بن عبدالله در مراکش، تأسیس دولت نیمه مستقل اغالبه در جزایر سیسیل و شهادت امام موسی کاظم و شورش حمزه آذرک و شورش   مردم خراسان که از جمله مهمترین رویدادهای زمان هارون بودند.

  مأمون بعد از کشتن برادرش به قدرت رسید و از اتفاقات مهم زمان او می­توان به شورش ابوالسرایا در کوفه و نصر بن شیث در جزیره و ولایتعهدی امام رضا(ع) بخاطر مشروعیت ببخشدن به حکومت خود و استقلال طاهریان اشاره کرد.

  با پایان گرفتن حکومت مأمون و خارج شدن قدرت و تسلط اوضاع از دست وزیران ایرانی، حکومت عباسیان نیز رو به ضعف و نابودی گذاشت و موجب تسلط ترکان بر دربار شد. بعد از مأمون معتصم به قدرت رسید که او سیاست جذب ترکان را پیاده کرد و با ورود ترکان به دستگاه خلافت، رقابت شدیدی میان آنان و دو عنصر عرب و ایرانی به وجود آمد که قیام‌های دوران معتصم عبارتند از: 1- قیام محمد بن قاسم 2- شورش زُط 3- شورش بابک خرم دین 4- شورش عُجیف بن عنبسه و شورش مازیار و دیگر اینکه طولونیان اولین دولت مستقل ترکان را در قلمرو اسلامی تشکیل دادند و مصر را از پیکر خلافت عباسی جدا کردند.[5]

  توطئه و فساد ترکان باعث شد معتصم پایتخت را از بغداد به سامره که خود آنجا را بنا نهاده بود منتقل کند و شهادت امام جواد(ع) نیز در زمان معتصم اتفاق افتاد.

  در زمان متوکل دهمین خلیفه عباسی بر شیعیان و معتزله سخت گیری شد و مذهب سنی، مذهب رسمی دولت عباسی شد.

  در زمان المستعین دوازدهمین خلیفه عباسی دولت علوی در طبرستان به دست حسن بن زید علوی تأسیس شد.

  شهادت امام هادی(ع) در زمان معتز سیزدهمین خلیفه عباسی صورت گرفت و شورش زنگ که از غلامان زنگی و سیاه تشکیل می‌شد در زمان المعتمد اتفاق افتاد. تأسیس دولت صفاریان به دست یعقوب لیث در زمان المعتمد بود که یعقوب توانست با منقرض کردن طاهریان استیلای واقعی عباسیان بر شرق را پایان دهد و راه را برای غزنویان، سلجوقیان و سامانیان هموار کند، از دیگر حوادث دوران معتمد آغاز به کار قرمطیان شهادت امام حسن عسکری(ع) و آغاز غیبت صغری می‌باشد.

   المعتضد برادرزاده المعتمد بعد از او به خلافت رسید اقدامات اصلاحی معتضد به منزله تجدید حیات سیاسی، اقتصادی و  اجتماعی عباسی بود از همین رو معتضد را سفاح دوم می‌خواندند، دولت سامانی در زمان معتضد تأسیس شد.

  در زمان الراضی با لله دولت زیاریان به دست مرداویج بنیان نهاده شد و در زمان خلیفه مستکفی برای نخستین بار یکی از سلسله‌های اسلامی ایران به نام آل بویه توانست عراق و دارالخلافه عباسی را تحت تسلط قرار دهد.[6]

 

انقراض حکومت عباسی:

  حکومت عباسی نزدیک به 524 سال حکمرانی کرد، حکومتشان با "ابوالعباس سفاح" آغاز شد و با مرگ "مستعصم" و به دست مغولان منقرض گردید و حکومت آنان به 4 دوره تقسیم می‌شود.

   دوره اول؛ از سال 132 تا 232 که دوران نیرومندی، گسترش و شکوفایی عباسیان به حساب می‌آمد که با خلافت ابوالعباس سفاح آغاز و با خلافت واثق پایان می‌پذیرد.

   دوره دوم؛ دوران نفوذ ترکان با خلافت متوکل آغاز و در خلال حکومت مستکفی پایان می‌یابد و سالهای 232 تا 334 هـ ق را در برمی‌گیرد.

  دوره سوم، دوران نفوذ آل بویه می‌باشد که در زمان خلافت قائم پایان می‌پذیرد و شامل سالهای 334 تا 447 هـ ق می‌باشد.

   دوره چهارم؛ از سالهای 447 تا 656 هـ. ق که دوره نفوذ سلجوقیان ترک است، از خلافت قائم آغاز و با مرگ مستعصم پایان می‌پذیرد، ویژگی این دوره انتقال قدرت واقعی به سلاجقه ترک می‌باشد.[7]

   همانطور که گفته شد با ورود ترکان به دستگاه خلافت تزلزل این نهاد آغاز و باعث تحولی عظیم در نظام اداری و سیاسی دستگاه خلافت به معنی نابسامانی و فساد شد، پس از آنکه خلفای عباسی برای تأمین مخارج و پرداختن به عیش و نوش و خوشگذرانی با مشکل روبرو شدند مجبور گشتند برای تأمین این مخارج به امیران ترک خود باج دهند و مناصب دولت را به آنان بفروشند و از آن پس امیران ترک جز اندوختن ثروت و چپاول مردم کار دیگری نمی‌کردند و در پی آن قدرت خلفای عباسی محدود می‌شد تمام این اقدامات و بی لیاقتی و بی کفایتی خلفا دست به دست هم داد تا در زمان مستعصم  هولاکوخان مغول به نزدیک بغداد بیاید و بعد از تصرف بغداد در سال 656 و کشته شدن مستعصم برای همیشه دولت عباسیان منقرض شود.[8]

چگونگی به قدرت رسیدن عباسیان

 چگونگی به قدرت رسیدن عباسیان 

 

 خلافت عباسیان از سال ۱۳۲ ه . ق با خلافت ابوالعباس سفاح و در پی سرنگونی مروان بن محمد ـ آخرین خلیفه اموی ـ آغاز شد و در سال ۶۵۶ ه . ق، در زمان خلافت مستعصم و در اثر حمله ی هولاکو خان مغول به بغداد و فتح آن شهر از سوی او به پایان رسید و بدین ترتیب سیطره ی تقریباً پانصد ساله ی نوادگان عباس بن عبدالمطلب ـ عموی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سرزمینهای اسلامی خاتمه یافت.

خلافت عباسیان از سال ۱۳۲ ه . ق با خلافت ابوالعباس سفاح و در پی سرنگونی مروان بن محمد ـ آخرین خلیفه اموی ـ آغاز شد و در سال ۶۵۶ ه . ق، در زمان خلافت مستعصم و در اثر حمله ی هولاکو خان مغول به بغداد و فتح آن شهر از سوی او به پایان رسید و بدین ترتیب سیطره ی تقریباً پانصد ساله ی نوادگان عباس بن عبدالمطلب ـ عموی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سرزمینهای اسلامی خاتمه یافت.

خلافت پانصد ساله ی عباسیان از جنبه های گوناگون قابل بحث و بررسی است، از نظر طول مدت خلافت و علل آن ، شیوه ی دست یافتن به قدرت، نحوه ی برخورد با مردم غیر عرب تابع خلافت به ویژه ایرانیان ـ و مقایسه ی این برخورد با برخورد بنی امیه با غیر عرب ـ، چگونگی ارتباط با حکومت های کم و بیش مستقلی که در قلمرو آنان به وجود آمدند ـ موردی که در دوره ی بنی امیه سابقه نداشت ـ، شیوه و چگونگی اداره ی قلمروی بسیار وسیع آنان و نقش ایرانیان در این قسمت و ...، و ما در این نوشتار به بررسی چگونگی تأسیس خلافت عباسیان خواهیم پرداخت و البته به چگونگی ارتباط آنان با علویان نیز به طور مشروح اشاره خواهیم کرد.

عباسیان برای رسیدن به قدرت از عواملی سود بردند که از جمله ی این عوامل می توان به بهره برداری از نزدیکی و خویشاوندی با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، کینه و نفرت غیر عرب از بنی امیه به دلیل برخورد بد و توهین آمیز و آمیخته با شدیدترین تعصبات نژادی بنی امیه با غیر عرب و به ویژه ایرانیان، اختلافات داخلی میان اعراب طرفدار بنی امیه به ویژه در مناطق حساسی همچون خراسان، شرایط بد و نابسامان اقتصادی و اجتماعی مردم در اواخر دوره ی بنی امیه و ... اشاره کرد.

در هنگام تحقیق در مورد این موضوع، با بررسی منابع و تحقیقاتی که پیرامون چگونگی به قدرت رسیدن عباسیان مطالبی داشتند، سؤالاتی در مورد استفاده ی عباسیان از شعار «الرضا من آل محمد (ص)» در مورد رهبری نهضت در ذهنم شکل گرفت و این سؤالات با مطالعه ی مقاله ی «نگرشی بر نهضت عباسیان» از دکتر محمد کاظم خواجویان قوت گرفت، که در پایان همین نوشتار و در بررسی این مقاله به آن سؤالات اشاره خواهد شد و البته روشن است که طرح این سؤالات نه به قصد اظهار نظری مسلَّم، بلکه به عنوان آغاز بحثی در مورد چگونگی سوء استفاده عباسیان از این شعار و یا اثبات اشتباه بودن این نظریه ی می باشد.

در پایان از خوانندگان گرامی درخواست می شود که نظرات اصلاحی خود را در مورد مطالب این نوشتار را برای آگاهی بیشتر نویسنده با اینجانب در میان بگذارند.

اوضاع سرزمین های اسلامی در اواخر خلافت بنی امیه به ویژه ایران و خراسان

در بحث و بررسی در مورد چگونگی به قدرت رسیدن بنی عباس، قبل از هر چیز باید از نقش سیاست های اشتباه بنی امیه که در حقیقت راه را برای بهره برداری عباسیان در رسیدن به قدرت هموار ساخت ، سخن بگوییم.

خلافت بنی امیه که در سال ۴۱ ه . ق و پس از حدود۶ سال کشمکش و درگیری معاویه بن ابوسفیان با خلافت برحق امیر مؤمنان امام علی (ع) و نیز امام حسن (ع) با حیله و نیرنگ آغاز شد، از همان ابتدا بذر انحطاط را در بطن خود نهان داشت و این بذر انحطاط چیزی نبود جز حیله و نیرنگی که شخص معاویه برای رسیدن به قدرت از آن سود برد و هر چه مردم مسلمان از این حیله بیشتر آگاه می شدند، قیام های بیشتری بر ضد حکومت بنی امیه شکل می گرفت و این مشکل بنی امیه تا جایی پیش رفت که معاویه ی دوم ـ فرزند یزید و نوه ی معاویه ـ خود رسماً به حقانیت امام علی (ع) در برابر جدش اعتراف نموده و ضمن محکوم کردن اعمال پدر و جدش، از خلافت کناره گیری نمود.

جز مسأله ی حیله ی معاویه و غصب خلافت از جانب او مسایل دیگری نیز وجود داشت که بنی عباس با انگشت گذاشتن بر آن مسایل و استفاده از آن نقاط ضعف توانستند توده ی مردم مسلمان را با خود همراه سازند و سرانجام خلافت بنی امیه را ساقط سازند که در اینجا به مهمترین آن مسایل اشاره خواهیم کرد.

روش های سیاسی بنی امیه که سبب ضعف و سقوط آنان گشت

ـ سیاست تبعیض نژادی بنی امیه:

بنی امیه تعصب نژادی شدیدی داشتند ، به نحوی که نه تنها عرب را از عجم برتر می دانستند بلکه حتی در میان خود اعراب نیز تبعیض روا می داشتند و قریش را در میان اعراب و بنی امیه را در میان قریش برتر می دانستند و این سیاست تبعیض آمیز از دو سو برای آنان مشکلاتی را به وجود آورد: از سویی جماعت مسلمان غیر عرب ـ به ویژه ایرانیان که خود را صاحب فرهنگی برتر از اعراب می دانستند ـ از این برخورد غیر عادلانه و تبعیض آمیز به شدت آزرده و ناراضی بودند و دعوت هر قیام کننده ای علیه حکومت بنی امیه را لبیک می گفتند ، که از آن جمله می توان به شرکت فعالانه ی ایرانیان در نهضت مختار و همراهی با یحیی بن زید و از همه مهمتر و تأثیر گذارتر، همراهی آنان با ابو مسلم خراسانی در سرنگونی حکومت بنی امیه اشاره کرد ، در این باره آمده است:

«پس از غلبه مسلمین بر دولتهای روم و ایران بتدریج این تصور غلط در آنها بوجود آمد که لابد خون عرب خونی است که با خون سایر ملل اختلاف دارد، بویژه خلفای بنی امیه و حکام دست نشانده ایشان بشدت این اندیشه غلط را تقویت می کردند... و بعلت داشتن همین تفکر ابلهانه غیر عرب را در ردیف بندگان یا باصطلاح خود آنان موالی در می آوردند و از سپردن مشاغل و مأموریتهای مهم و حساس کشوری و لشکری به آنها خودداری می کردند... اینگونه تحقیرها و آزار و شکنجه ها نتیجه ای جز ایجاد نفاق میان مسلمین نداشت. عکس العمل این نوع طرز تفکر باطل و بیهوده آن شد که ملل مغلوب ساکت ننشسته، در مقابل اینگونه افکار کودکانه قیام کردند، مسلکانان غیر عرب عموماً و ایرانیان مسلمان خصوصاً برای توجیه نارضایی خود از سلطه خلفای بنی امیه دلایل نیرومندی داشتند زیرا همان طور که اشاره شد از مساوات اقتصادی و اجتماعی با عربهای مسلمان، چنانکه انتظار داشتند برخوردار نشدند بلکه مقام اجتماعی آنها را نیز تا حد موالی تنزل داده بودند، موضوع مهمی که نارضایی آنها را بیشتر می کرد این بود که خودشان را نماینده فرهنگی کهن تر و والاتر از تمدن و فرهنگ فاتحان می دانستند و این حقیقتی بود که عربها نیز به آن معترف بودند، ضمناً بایستی به این نکته توجه داشت که اغلب مخالفان دستگاه حکومت در متصرفات شرقی آنها یعنی در ایران می زیستند... نارضایی از حکومت خلفای بنی امیه تنها منحصر به ایرانیان و دیگر اقوام تابعه نبود بلکه در میان خود عربها روز بروز نارضایی از حکومت جابرانه بنی امیه فزونتر می گشت و همین عدم رضایت از هیأت حاکمه فاسد بود که سرانجام به سقوط بنی امیه منتهی شد.»[۱]

از سوی دیگر سیاست تبعیض نژادی بنی امیه در برتری قایل بودن برای وابستگان خویش در میان اعراب، مخالفتهایی را در میان اعراب نیز علیه بنی امیه برمی انگیخت و در حقیقت یکی از مهمترین عوامل در پیروزی قیام ابومسلم همین اختلافات داخلی میان اعراب ساکن در خراسان بود که ابو مسلم توانست زیرکانه از این اختلافات به نفع قیام خویش بهره گیرد، در این باره یعقوبی می نویسد:

«قدرت کرمانی در خراسان بالا گرفت و جنگ میان او و نصر بن سیار ادامه یافت و کرمانی بر نصر بن سیار پیروز آمد و بیشتر امر کرمانی در دست ابو مسلم خراسانی بود. جماعتی از بزرگان مرا خبر دادند که هر گاه کرمانی و نصر بن سیار برای نبرد روبرو می شدند، ابو مسلم می گفت، خدایا هر دو را شکیبایی ده و هیچکدام را پیروز مگردان.»[۲]  

و مسعودی نیز در این باره می نویسد:

«نصر بن سیار با ابو مسلم جنگها داشت که ابو مسلم در اثنای آن حیله های بسیار کرد و در میان قبایل یمانی و نزاری مقیم خراسان تفرقه انداخت و حیله های دیگر که بر ضد دشمن بکار برد.»[۳]  

عباسیان و قیام های سیاسی آنان در برابر بنی امیه  

ـ پیشینه ی بنی عباس: بنی عباس از نوادگان عباس عموی پیامبر بودند و بطوریکه خواهیم دید از این وابستگی به خاندان رسالت به خوبی در جهت رسیدن به قدرت استفاده کردند و حتی شعار معروف «الرضا من آل محمد (ص)» را به سود خویش در هنگام رسیدن به خلافت تفسیر و توجیه کردند و مردمی که از ظلم و جور مأموران ستم پیشه اموی به تنگ آمده بودند در مبارزات عباسیان علیه بنی امیه، در کنار بنی عباس ایستادند و با تمام توان آنها را در این مبارزه یاری و همراهی کردند و بدون شک آنها در این کار رضایت خدا و رسول او را در درجه ی اول و دستیابی به عدالت اسلامی را در درجه ی بعد طلب می کرده اند، ولی بعدها با کمال تعجب می بینند که نه تنها بنی عباس به عدالت اجتماعی و اسلامی توجهی ندارند بلکه حتی با نزدیکترین افراد به رسول خدا ، یعنی علویان با ظلم و خشونت و قساوت رفتار می کنند، در این باره شاید سخن یکی از قیام کنندگان علیه عباسیان ـ شریک بن شیخ مهری ـ به روشنی این مطلب را اثبات کند. وی پس از به قدرت رسیدن بنی عباس در بخارا علیه آنان دست به قیام زد و گفت: «ما با آل محمد (ص) بیعت نکرده ایم که خونها را بریزیم و به غیر حق عمل کنیم.» [۱] و این به خوبی نشان می دهد که مردم از نزدیکی بنی عباس با خاندان پیامبر چه برداشتی داشته اند و چگونه این نسبت مایه ی قوت کار عباسیان شده است.

ـ آغاز کار بنی عباس: عباسیان از آغاز خلافت بر سر جانشینی رسول خدا در سقیفه ی بنی ساعده و نیز بعدها در درگیری های امام علی (ع) و امام حسن (ع) با معاویه به هیچوجه داعیه ی رسیدن به قدرت و خلافت را نداشتند و حتی عباس پس از رحلت رسول گرامی اسلام، صراحتاً به دفاع از حقانیت علی (ع) برای رسیدن به خلافت پرداخت و همراه با بقیه ی بنی هاشم و شخص امام علی (ع) ازبیعت با ابوبکر تا شش ماه خودداری کردو پس از قتل عثمان و خلافت امام علی (ع)، فرزندان عباس به حکومت شهرهای مختلف منصوب شدند و در آن دوره ی پر آشوب که از سویی معاویه و از دیگر سو اصحاب جمل ادعای خلافت داشتند باز هم فرزندان عباس هیچگونه ادعایی در این مورد نداشتند و این عدم ادعای خلافت از سوی بنی عباس تا آنجا پیش می رود که حتی سفاح و منصور ـ دو خلیفه ی اول و دوم عباسی ـ قبل از رسیدن به خلافت با یکی از نوادگان امام حسن (ع) به عنوان خلیفه بیعت می کنند.

حال با توجه به مطالبی که نوشته شد این سؤال مطرح می شود که بنی عباس از چه زمانی و چگونه به فکر رسیدن به خلافت و غصب حق علویان افتادند؟ درپاسخ به این سؤال تواریخ نوشته شده که بنی عباس ادعای وراثت و جانشینی ابو هاشم فرزند محمد حنفیه را عنوان کرده اند ، تفصیل این ماجرا به نقل از حسن ابراهیم حسن چنین است:

«آنگاه قضیه انتقال خلافت از خاندان علی (ع) به خاندان عباس بدست ابوهاشم بن محمد حنفیه پیشوای شیعه کیسانی رخ داد، اجمال قضیه آنکه سلیمان بن عبدالملک خلیفه اموی بسال ۹۸ هجری ابوهاشم را بنزد خویش دعوت کرد و مقدم وی را گرامی داشت و بدوستی وی تظاهر کرد، اما نیت قتل وی را بدل داشت که از قیام و دعوت او بیمناک بود ، بدین جهت هنگام بازگشت یکی را مأمور کرد تا در حمیمه که دهکده ایست میان سرزمین شام و حجاز و در آن روزگار مقر محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بود ابو هاشم را مسموم کند ، گویند ابو هاشم همینکه اجل را معاینه دید ، محمد بن علی را خواست و اسرار دعوت هاشمیان را با او در میان نهاد و حق خلافت خویش را بدو واگذاشت و نام دعوتگران علوی را که مقیم کوفه بودند براو فاش کرد و نامه هایی بدو داد که بایشان تسلیم کند، بدینسان خلافت از علویان به عباسیان منتقل شد.»[۲]

مسعودی نیز در این مورد می نویسد:

«اعتقاد متأخران راوندیه، که از جمله کیسانیه، معتقدان امامت محمد بن حنفیه جدا شده و یاران ابو مسلم عبد الرحمن بن محمد، مؤسس دولت عباسی بشمارند و به انتساب او که جریان نام داشت، عنوان جریانیه دارند، این است که پس از علی بن ابیطالب، محمد بن حنفیه امام بود و جانشین محمد، پسرش ابوهاشم بود و جانشین ابوهاشم، علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و جانشین علی بن عبدالله، محمد بن علی بود و جانشین محمد، پسرش ابراهیم امام بود که در حران کشته شد و جانشین ابراهیم امام، برادرش ابوالعباس بن عبدالله بن حارثیه بود.»[۳]

درباره ی این ادعای بنی عباس باید بگوییم که با توجه با این مطلب که قدرتمندان در هر دوره ای نهایت کوشش خود را بکار می برده اند که تاریخی که از آنها بر جای می ماند، در نهایت به نفع آنها باشد و نیز با توجه به اینکه تقریباً تمام کتبی که درباره ی این ادعای بنی عباس مطلبی نگاشته اند، منبع خبرشان با واسطه یا بی واسطه خود بنی عباس بوده اند، باید در صحت این خبر تردید کرد، برای توضیح این مطلب باید گفت که بنی عباس ادعای جانشینی ابو هاشم فرزند محمد حنفیه را دارند که در حمیمه ی شام و در نزد بنی عباس فوت کرده است و بنی عباس نقل کرده اند که وی در آخرین لحظات عمر خود، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را به جانشینی خود برگزیده است و روشن است که این نقل قول را نمی توان کاملاً مورد قبول قرار داد زیرا شاهدان این ماجرا در این نقل قول ذی نفع بوده اند.

بهر حال بنی عباس با این نقل قول زمینه ی آغاز فعالیت های خود را برای رسیدن به قدرت فراهم کردند و از اوایل قرن دوم هجری داعیانی را به منظور تحریک مردم به قیام علیه بنی امیه به اطراف گسیل داشتند ، البته در مورد واگذاری حق خلافت از سوی ابوهاشم به بنی عباس ـ و رد آن ـ استدلال دیگری نیز شده است که در اینجا به آن اشاره می کنیم:

«بدینسان خلافت از علویان به عباسیان منتقل شد، اکنون این سؤال پیش می آید که چرا ابوهاشم از خاندان خود چشم پوشید و میراث خود را به عموزادگان عباسی گذاشت. البته بیاد دارید که هنگام وفات پیامبر، مسلمانان از هاشمیان جز علی و فرزندان وی کسی را نامزد خلافت نکردند و آن هنگام که در باره خلافت گفتگو بود افکار متوجه عباس عموی پیامبر نشد که وی از متقدمان اسلام نبود. فقط گفتند ابوسفیان از پس بیعت ابوبکر نزد عباس آمد و گفت دست بیار تا با تو بیعت کنم و عباس ابا کرد. از پس این حوادث مناسبات هاشمیان علوی و عباسی بر دوستی و صفا بود و دو خاندان بر ضد دشمن مشترک یعنی امویان همسخن بودند تا آن هنگام که ابو هاشم علوی حق خویش را به عباسیان واگذاشت. گویی در آخر قرن اول هجری عباسیان از لحاظ سیاسی بیش از علویان فعالیت داشتند و به نفوذ و قدرت بیشتر متمایل بودند. شاید ابو هاشم پنداشته بود که در خاندان وی کسی نیست که با وظایف بسط دعوت قیام تواند کرد. شاید اختلاف میان عقاید شیعیان کیسانی که پیروان ابوهاشم بودند با عقاید شیعه امامی که یاران اولاد فاطمه بودند علت حقیقی این انصراف بود که ابوهاشم عموزادگان عباسی را بر خویشان علوی مرجح شمردو نکته اینجاست که رأی ابوهاشم که یکی از علویان بود، رأی همه علویان تلقی نمی توان کرد، زیرا گروه بسیاری از ایشان همچنان به ترویج فرقه شیعه امامی اشتغال داشتند و پس از قیام دولت عباسی بر ضد آن برخاستند. بنا بر این تعبیر مورخان که عمل ابوهاشم را بمنزله انتقال حق خلافت از خاندان علوی به خاندان عباسی می شمارند از دقت و صحت به دور است.»[۴]

در این میان شاید این سؤال پیش بیاید که در این موقعیت چرا فرزندان فاطمه و ائمه ی شیعه اقدامی در جهت دستیابی به قدرت انجام ندادند؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت که شاید اختلافات میان شیعیان به عنوان یک دلیل بر عدم انجام فعالیت یکدست شیعیان و ائمه ی شیعه باشد. در این مورد دکتر خواجویان می نویسد:

«شیعیان در این دوران از انسجام خاصی برخوردار نبوده اند: برخی طرفداری و تمایلشان نسبت به فرزندان پیامبر بر مبنای عشق و علاقه به پیامبر و نیز به جهت مظلومیت آنان بوده است. گروهی دیگر امامت را حق خاندان پیامبر می دانستند و آنان را شایسته رهبری ، اما در شرایط و خصوصیات امام دچار تردید بودند . برخی از این گروه قیام به سیف و فرزندی فاطمه دختر پیامبر را شرط امامت و رهبری می دانستند. اینان که پس از قیام زید و یحیی به طرفداری از آنان پرداختند بعدها به زیدیه معروف و متصف شدند.

گروه دیگر محمد بن حنفیه فرزند دیگر علی بن ابیطالب را پس از امام حسین ، امام می دانستند و پس از وی به امامت فرزندش ابوهاشم قائل بودند و به کیسانیه یا هاشمیه معروف شدند.

گروهی از شیعیان نیز امامت را پس از علی بن الحسین و امام باقر در امام صادق جستجو می کردند. از این رو بطوریکه متذکر شدیم گر چه امام صادق فرد متشخص فرزندان پیامبر بود ، اما شیعیان از آنجا که در اطاعت از رهبری ار وحدت نظر و هماهنگی لازم برخوردار نبودند ، نمی توانستند در مقابل نهضت عباسیان برخاسته و رهبری قیام را به دست گرفته و بر امویان پیروز شوند و حاکمیت را در دست گیرند.»[۵]

سؤال دیگر در این میان این است که: آیا ائمه ی شیعه ـ امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ از چگونگی اقدامات و تحرکات بنی عباس برای رسیدن به قدرت آگاه بوده اند یا خیر؟ در این مورد چنین می خوانیم:

« ابن حجر در الصواعق المحرقه از مکالمه امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ با منصور عباسی در موضوع خلافت سخن گفته: ... امام ـ علیه السلام ـ منصور را از سلطنتش بر شرق و غرب زمین و درازی مدت آن خبر داد . پس به امام گفت، سلطنت ما پیش از سلطنت شماست؟ فرمود: آری، گفت: هیچیک از فرزندان من سلطنت کند؟ فرمود: آری. گفت: مدت بنی امیه درازتر است یا مدت ما؟ فرمود: مدت شما، کودکان شما با این سلطنت چنان بازی کنند که با گوی بازی می کنند. این است آنچه پدرم به من وصیت کرد. چون خلافت به سلطنت زمین به منصور رسید، از قول حضرت باقر شگفت زده شد.»[۶]

و نیز درباره ی اطلاع امام صادق از حکومت بنی عباس آمده است:

«جمعی از بنی هاشم چون ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و ابوجعفر منصور و صالح بن علی و عبدالله بن حسن بن حسن و دو پسرش محمد و ابراهیم در ابواء جمع آمدند. بدین موقع عبدالله بن حسن سخن آغاز کرد و گفت: این پسر من همان مهدی است ، برخیزید و با وی بیعت کنید. ابوجعفر منصور گفت: چرا خود را گول می زنید؟ مردم جز با این جوان با کسی بیعت نخواهند کرد. مراد وی محمد بن عبدالله بن حسن بود، پس همه با او بیعت کردندو پس از آن به سراغ امام صادق (ع) فرستادند. امام آمد، عبدالله بن حسن آن جناب را در کنار خود جای داد و سخن سابق را تکرار کرد. حضرت فرمود: چنین مکنید چون بی نتیجه خواهد ماند. اگر ای عبدالله گمان می بری که پسرت همان مهدی است، چنین نیست و وقت آن نرسیده است و اگر او را برای امر به معروف و نهی از منکر به قیام وامیداری، از شما حمایت و با پسرت بیعت خواهیم کرد. عبدالله به خشم آمد و گفت: من خلاف آنچه تو می گویی می دانم. والله خداوند تو را بر غیب خویش آگاه نکرده است. ترا حسد بر پسر من به این بیان واداشت. حضرت فرمود: به خدا سوگند حسد مرا وادار نکرد ولی این مرد ـ و با این جمله دست بر پشت ابوالعباس زد ـ و برادران و فرزندانشان برابر شما هستند ( و آنها به خلافت رسند نه شما ) ، پس دست را بر شانه عبدالله بن حسن زد و فرمود : این خلافت به شما نخواهد رسید و به آنها تعلق دارد و بزودی هر دو پسرت کشته شوند. »[۷]  

ـ شیوه دعوت عباسیان  

عباسیان در آغاز کار از پیروان ابوهاشم به عنوان داعی استفاده کردند:

«ابوهاشم بدان هنگام که به عراق و خراسان می آمد ، پیروان خود را گفته بود که پس از او این امر به فرزندان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس خواهد رسید.از این رو پس از وفات او پیروانش نزد محمد آمدند و در نهان با او بیعت کردند، محمد نیز داعیان خود را از میان آنان برگزید و به اطراف روان داشت. از کسانی که به عراق فرستاد میسره (معروف الداعی) بود و از کسانی که به خراسان فرستاد محمد بن خنیس و ابوعکرمه السراج یعنی ابو محمد الصادق و حیان العطار ، دایی ابراهیم بن سلمه بودند. اینان به خراسان آمدند و مردم را در نهان به محمد بن علی دعوت می کردند. مردم نیز اجابت کردند ، اینان نامه های کسانی را که اجابتشان کرده بودند به نزد میسره می فرستادند و میسره آنها را نزد محمد بن علی می فرستاد. ابو محمد الصادق دوازده تن از اهل دعوت برگزید و آنان را سمت نقیب بر دیگران داد ، اینان عبارت بودند از :

۱) سلیمان بن کثیر الخزاعی

۲) راهز بن قریظ التمیمی

۳) ابوالنجم عمران بن اسماعیل از موالی آل ابی ابی معیط

۴) مالک بن الهیثم الخزاعی

۵) طلیحه بن زریق الخزاعی

۶) ابوحمزه عمرو بن اعین از موالی خزاعه

۷) برادرش عیسی

۸) ابوعلی شبل بن طهمان الهروی از موالی بنی حنیفه

۹) قحطبه بن شبیب الطایی

۱۰) موسی بن کعب التمیمی

۱۱) ابوداود خالد بن ابراهیم از بنی شیبان بن ذهل

۱۲) قاسم بن مجاشع التمیمی

و پس از آن هفتاد مرد دیگر برگزید. »[۸]

داعیان عباسی بطور مخفیانه به نقاط مختلف سفر می کردند و مردمی را که آماده قیام می دیدند به قیام علیه بنی امیه فرا می خواندند:

«در ابتدای قرن دوم هجری، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به سازماندهی و پی ریزی نهضتی اقدام کرد. وی داعیان خود را به خراسان فرستاد، محیطی که دور از دمشق مرکز قدرت خلفای اموی بود و دارای زمینه گسترده ای نسبت به طرفداری از آل محمد (ص). اینان که بعدها به دعاه عباسی معروف شدند، ابتدا از مفاسد و ستمهای امویان و رفتار ناشایست آنان بویژه نسبت به فرزندان پیامبر و بی حرمتی به خانه کعبه و مدینه شهر رسول الله و قتل و کشتار فرزندان پیامبر در کربلا و زید و یحیی سخن می داشته و مردم را مخفیانه و دور از چشم مأموران و حکام اموی در خراسان و کوفه به قیام دعوت می کردند.»[۹]

شیوه دعوت عباسیان بر این اساس بود که نقاطی را انتخاب کنند که در آنجا زمینه نارضایتی از بنی امیه موجود باشد تا کار دعوت براحتی پیش رود و این نقاط بطور خاص کوفه و خراسان بودند و رهبری نهضت را آشکارا مشخص نکنند تا بتوانند از نیروی تمامی ناراضیان از حکومت استفاده کنند و به همین دلیل شعار«الرضا من آل محمد»را انتخاب کرده بودند.

عباسیان به مردم به تنگ آمده از جور و ستم امویان وعده پیروزی و حکومتی عادلانه تحت رهبری خاندان پیامبر را می دادند و در پاسخ به سؤال مردم در مورد مشخص کردن رهبری نهضت، شعار «الرضا من آل محمد » را مطرح کرده و می گفتند که مشخص کردن رهبری موجب شناسایی وی توسط دستگاه حکومتی بنی امیه شده و در نهایت وی بدست آنان کشته خواهد شد ولی به مردم اطمینان می دادند که پس از پیروزی بر یک تن از اولاد رسول خدا که مورد نظر تمام امت اسلام باشد متحد خواهیم شد، البته باید توجه داشت که این شعار قبل از عباسیان نیز سابقه داشته و بطور مشخص عبد الله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب نیز در قیام خود مردم را به « الرضا من آل محمد » می خواند و در هر صورت مردم مسلمان از این شعار از یکسو حکومت فرزندان پیامبر را در نظر داشتند و از سوی دیگر ـ و شاید به عنوان دلیلی مهمتر ـ به حکومتی عادلانه همچون حکومت شخص رسول خدا و امام علی فکر می کردند.

اقوام، قبائل و طوایف / بنی عباس

 

 اقوام، قبائل و طوایف / بنی عباس 

 

 

دومین دودمان خلفای اسلامی که از سال 132 تا 656 قمری پس از براندازی دودمان اموی به فرمانروایی رسیدند. چون جد بزرگ این خاندان، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم بود، آنان را به نامهای بنی عباس و آل عباس (به فارسی عباسیان) میخوانند. زمانی که معاویه، پسرش یزید را جانشین خود کرد و برای خلافت او، به زور یا تزویر از جامعه مسلمین بیعت گرفت. شیعیان برای جلوگیری از تحقق آرمانهای آنها تشکیلاتی سری تشکیل دادند و در پنهان هواداران امام علی علیه السلام و فرزندانش را به این سازمان دعوت کردند. در این زمان که بعد از واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام بود، عده ای از

شیعیان کیسانیه به پیروی محمدبن حنفیه یکی دیگر از پسران امام علی علیه السلام پیوستند، محمدبن حنفیه در آن اوضاع آشفته نتوانست در مقابل دولت بنی امیه کاری انجام دهد و بنی امیه را براندازد لذا عده ای از این پیروان کیسانیه به پسر او ابوهاشم رو آوردند و ریاست همان تشکیلات مخفی را به او دادند. ابوهاشم به ناحیه شام رفت و در آنجا محمدبن علی بن عبدالله بن عباس یکی از نوادگان عباس را که آنجا بود، جانشین خود کرد و بعد از دیدار از دربار امویان اجازه پیدا کرد تا به مدینه برگردد ولی در بین راه بوسیله زهر کشته شد. محمد پس از او 27 سال رهبری این جنبش سری شیعیان عباسی را به عهده داشت و همانطور در پنهانی آن را گسترش داد و کوفه را که همیشه هسته های ستیز با امویان در آن جا شکل میگرفت، مرکز و پایگاه این سازمان قرار داد.

در سالهائی که امویان درگیر مبارزه قدرت با یکدیگر و جنگ با خوارج در عراق و شام و سیاست تفرقه افکنی میان اعراب و تقسیم آنها داشتند. این گروه از عباسیان، تمام کسانی را که از حکومت ظالمانه امویان به ستوه آمده بودند، دعوت کردند و زیر علم خود درآوردند. اینها بیشتر شیعیان و مسلمانان غیرعرب بودند. چون شیعیان دائما در پی انتقام از بنی امیه (امویان) بعد از واقعه خونبار کربلا بودند. رهبر عباسیان با موالیان خود که در حمیمه فلسطین مقرش بود. آنهایی را که پنهانی دعوت میکرد، بیعت میگرفت و از همین رو از سال 100 ق، محمدبن علی بن ... به تقلید از پیامبر اسلام 12 نقیب که 4 نفر ایرانی و 8 نفر عرب بودند انتخاب کرد، و آنها را در جاهای مختلف از جمله خراسان و عراق روانه کرد. اینها کم کم به دور از چشم امویان مردم را برای قیام آماده و دعوت میکردند. (در این میان یکی از این افراد که در بین شیعیان خراسان نفوذ داشت و از معتمدان نزدیک امام عباسی بود، به نزدیکی مرو رفت) یک تاجر ایرانی که همه دارایی خود را به این جنبش هدیه کرده بود، بعد از اینکه فرمانروای این سازمان در عراق فوت کرد، جانشین او شد و رهبری دعوت را بعهده گرفت اما چندین سال بعد در سفری در برگشت کوفه به خراسان به زندان افتاد. گویا در زندان با ابومسلم خراسانی آشنا شد و بعد از رهایی از زندان ابومسلم را نزد امام عباسی معرفی کرد.

در زمانی که امام عباسی از دنیا رفت و پسرش ابراهیم جانشین او شده بود، ابومسلم را به خراسان فرستاد، او اول دعوتش را پنهانی و بعد از اینکه پیروانی داشت در سال 129 ق برای اولین بار دعوت عباسیان را آشکار کرد. گویند که در یک شب 60 روستا که همه جزو پیروانش شده بودند با جامه های سیاه و به تقلید از پرچم پیامبر اسلام و یا به نشانه سوگ شهدای اهل بیت با چوبدستی های همراه خود آشکارا بر امویان بیرون آمدند. در مدت کوتاهی شهرهای خراسان یکی پس از دیگری به تصرف ابومسلم درآمد. هر جا که ولایتداری از اموی بود، نتوانست مقاومت کند و فرار میکرد. مرو به ابومسلم واگذار شد و پیروزی نهایی عباسیان در نهاوند که 110 سال قبل از آن، صحنه فتح الفتوح اعراب بود، بدست آمد. در آخرین نبرد ابومسلم با سپاه باقیمانده سپاه اموی، امویان شکست خوردند و از پای درآمدند پس از آن سپاه خراسان وارد جلگه بین النهرین شد و بدین ترتیب حکومت بنی امیه (امویان) پایان پذیرفت.
بعد از آخرین خلیفه اموی (مروان حمار) که از دنیا رفت، شیعیان خراسان (ابوالعباس عبدالله) و برادرش ابوجعفر (منصور خلیفه) را که در کوفه زندانی بود، از زندان بیرون آوردند و در ربیع الاول سال 132 ق در مسجد کوفه با او بیعت کردند. همینکه ابوالعباس به خلافت رسید لقب سفاح به خود داد و شروع به کشتار امویان در همه جا کرد. کم کم سراسر سرزمین های اسلامی (از شرق تا سند و اقصای مغرب) به تصرف عباسیان درآمد.

اگر چه حکومت عباسیان با ابوالعباس سفاح شروع شد ولی پایه گذار واقعی آن همان برادرش منصور بود که خودش 21 سال خلیفه بود و 35 خلیفه هم بعد از او همه از نوادگانش بودند. او شهر بغداد را ساخت و آنجا را مرکز خلافتش قرار داد و تمام مدعیان نیرومندی که حکومتش را تهدید میکردند از بین برد، ابومسلم را نیز کشت و عده زیادی از علویان و شیعیان همه کسانی که به کین خواهی از قتل ابومسلم شورشی داشتند، از بین برد. او با یاری خاندان ایرانی برمک خصوصا خالد برمکی دیوان نیرومندی تأسیس کرد که عمدتا برگرفته از رسوم و دولت ساسانی بود. کم کم خلفای عباسی یکی پس از دیگری روی کار آمدند و هر حکومتی در هر جائی را فرو نشاندند و رومیان را مجبور به جزیه کردند. در زمان هادی عباسی مهمترین واقعه قیام حسین بن علی بن حسن معروف به صاحب فخ در مدینه بود که او این قیام را سرکوب کرد و شمار زیادی از شیعیان را به شهادت رساند.
در زمان خلافت هارون الرشید از سال 170 تا 193 ق دولت بنی عباس به اوج شکوفایی خود رسید. اگرچه حکومت را در آن زمان در واقع یحیی برمکی و پسرانش اداره میکردند، اما هارون الرشید، خاندان برامکه را برانداخت و دستشان را کوتاه کرد. امام هفتم شیعیان امام کاظم علیه السلام هم به دستور هارون شهید شد. در آن زمان هارون عباسی با دربار شالمانی (فرانسه) مناسبات سیاسی برقرار کرد. بعد از هارون پسرش امین به حکومت رسید که مدت حکومتش کوتاه بود. در آن زمان بین اعراب و ایرانیان کشاکش بود، امین که خود تعصب عربی داشت، به این کشاکش دامن میزد.
مأمون برادر امین، بر حکومت فائق شد و امین را از خلافت برکنار کرد و خود خلیفه شد. او میخواست که به این تسلط ها پایان دهد. پرچم سیاه عباسیان را به رنگ سبز که شعار علویان و شیعیان بود تغییر داد و با رفتار مزورانه اش، امام هشتم شیعیان حضرت امام رضا علیه السلام را با احترام از مدینه به مرکز خلافتش آورد و دخترش را به عقد حضرت درآورد و ایشان را ولیعهد خود کرد. اما دیری نپائید که حضرت را مسموم کرد و ناجوانمردانه به شهادت رساند. سالها خلفای عباسی یکی پس از دیگری روی کار آمدند که بعضی از آنها با امام نهم و امام دهم و امام یازدهم شیعیان، هم زمان بودند و آنها را به شهادت رساندند.

صفاریان و سلسله سامانیان در زمان بنی عباس در ماوراء النهر به وجود آمدند و بخش وسیعی از خراسان و سیستان و خاک ایران (آسیای میانه) را گرفتند. دولت شیعی حمدانیان در موصل، دولت فاطمیان در مصر، فرقه اسماعیلیه و دولت آل بویه که شیعی مذهب بودند در ایران و عراق، همه از سلسله و دولتهایی بودند که در زمان عباسیان روی کار آمدند. سالها بعد هم طغرل بیک سلجوقی به بغداد آمد و بعد کم کم سلجوقیان روی کار آمدند سلجوقیان بسیار متعصب بودند. آنها هم حکومت میکردند و هم پاسداران دین شده بودند، از اینجا به بعد دولت عباسی به سراشیبی افتاد، این دولت همچنان پراکنده میشد و به ظاهر حکومت میکرد. تمام دولتها و فرمانروایی ها، فقط خطبه هایشان را با نام خلفای عباسی شروع میکردند مثلا بنام «المعتصم بالله».
مسعود سلجوقی، زمانی که یکی از خلفای عباسی را از پای درآورد، املاک او را در بغداد مصادره کرد و در هر شهری یک فرمانروا داشت. حسن بن زید علوی اولین دولت شیعی ایران را در ناحیه جنوبی دریای خزر بنیاد کرد و آنجا برای همیشه از حکومت عباسیان درآمد خوارزمشاهیان هم بعد از سلجوقیان روی کار آمدند. در زمان حکومت ده ساله معتصم یکی دیگر از خلفای عباسی، آغاز تسلط ترکان بر بغداد و حکومت آنها شد، اما باز متوکل خلیفه بعد زمانی که روی کار آمد، اهل تسنن را بر معتزله پیروز کرد، بسیاری از شیعیان را کشت و دستور داد تا بارگاه شهدای کربلا را خراب کنند و از رفتن زائران به آنجا جلوگیری شود. قدرت دولت عباسی رو به ضعف بود، زمانی که خوارزمشاهیان روی کار بودند، یکبار با سپاهی انبوه به قصد تصرف بغداد، به سمت آنجا حرکت کردند اما سرما، مانع شد و آنها به قلمرو خود بازگشتند.

آخرین خلیفه عباسی به نام مستعصم در سال 640 ق بر تخت خلافت نشست او فرمانروایی بی کفایت و عشرت طلب بود، به همین دلیل به کار حکومت توجهی نداشت، در زمان خلافتش هلاکوخان از قبیله مغول که برای گشودن دژهای اسماعیلیه و فتح بغداد به مغرب فرستاده شده بود، در سال 656 هجری قمری به بغداد حمله کرد. خلیفه و فرزندانش را کشت و بسیاری از مردم بغداد را به قتل رساند و به این ترتیب با کشته شدن مستعصم خلافت عباسی به پایان رسید و فقط نامی از آن باقی ماند.